چه زودگذشت دوران خوش کودکی
ای کاش همان کودک دیروزبودیم کاش کودک میماندیم بی غم بی غصه پرازشادی
بی بهانه پرازشادی بودیم
دلمان کوچک ارزویمان کوچک توقعاتمان کمترزندگیمان بهتر کاش کودکی بودیم که خدارادوست میداشتیم بی انکه پی به عظمتش برده باشیم بی انکه بدانیم کیست وکجاست
انروزگارچه زودگذشت اکنون بزرگ شده ایم پیرشده ایم امابعضی ازما هنوزنفهمیدیم خدابزرگترازاسمان کودکیمان است کاش کودک بودیم که بزرگترین غم عالم برایمان ترکیدن بادکنکمان بود
: یاشکستن مجسمه سفالیمان
که حتی اگرخودمان میشکستیم بازگریه میکردیم ودعواتاجایش چیزی بهمان بدهند
امااکنون بزرگ شده ایم دلمان راهم میشکننداماجرات دفاع نداریم فقط بی صدابایداشک بریزی دیگرجای دل شکسته مان راچیزی پرنمیکند حتی ادامس خرسی و پاستیل کودکیمان
چون بزرگیم بزرگ اماکاش میدانستیم ایین بزرگی را
اکنون برای دردمان یک درمان هست
یادخدا
کاش بدانیم وبفهمیم که خدابزرگترازاسمان کودکیمان هست